شعله بارنده. افشانندۀ آتش پاره مانند باران. (ناظم الاطباء). شعله افشان. (فرهنگ فارسی معین) : در جوف آب کار عتابت اگر کند گردد بسان پنجۀ خود شعله بار دست. حسین ثنایی (از آنندراج). و رجوع به شعله افشان شود
شعله بارنده. افشانندۀ آتش پاره مانند باران. (ناظم الاطباء). شعله افشان. (فرهنگ فارسی معین) : در جوف آب کار عتابت اگر کند گردد بسان پنجۀ خود شعله بار دست. حسین ثنایی (از آنندراج). و رجوع به شعله افشان شود
آنکه آتش برافروزد. آتش افروز. شعله گر: شعله کاران را به خاکستر قناعت کردن است هر کجا عشق است دهقان سوختن هم حاصل است. بیدل (از آنندراج). و رجوع به شعله گر شود
آنکه آتش برافروزد. آتش افروز. شعله گر: شعله کاران را به خاکستر قناعت کردن است هر کجا عشق است دهقان سوختن هم حاصل است. بیدل (از آنندراج). و رجوع به شعله گر شود
همچون آرایشگر. همچون مشاطه. مشاطه گونه. مانند مشاطه: از بهر عروسان فکرتت را آرایش مشاطه وار دارد. مسعودسعد (دیوان ص 100). صبح... مشاطه وار کلۀ ظلمانی... برداشت. (کلیله و دمنه). در باغ چو شد باد صبا دایۀ گل بربست مشاطه وار پیرایۀ گل. حافظ
همچون آرایشگر. همچون مشاطه. مشاطه گونه. مانند مشاطه: از بهر عروسان فکرتت را آرایش مشاطه وار دارد. مسعودسعد (دیوان ص 100). صبح... مشاطه وار کُلۀ ظلمانی... برداشت. (کلیله و دمنه). در باغ چو شد باد صبا دایۀ گل بربست مشاطه وار پیرایۀ گل. حافظ